آترينآترين، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

موسیقی زندگی

زندگی با دو دختر خوشکل

سلام من باز اومدم البته بعد از دوسال  با یه نی نی دیگه با یه دختر دیگه که اسمش پارمینه  نمیدونم چطوری این دو سالی که نبودم و توضیح بدم اما منم مثل همه ادمهای دیگه با یک عالمه روزهای خوب و بد دوباره برگشتم  با دو تا دختر باهوش و خوشکل خدایا شکرت  اما خیلی خیلی خسته ام زندگی کار این دو تا وروجک دانشگاه مسائل کوچک و بزرگی که برای همه پیش میاد به نظر خودم دیگه اون ادم بشاش سابق نیستم فقط خدا کمکم کنه   
22 ارديبهشت 1395

معجزه اتفاق افتاد خدایا شکرت

خدايا شكرت  بازهم معجزه و بزرگي از تو و باز هم بنده فراموشكار بودن از من يه شب كه داشتم از درد سينه به خودم ميپيچيدم تصميم گرفتم هم براي چك اپ برم پيش دكتر و هم برم دارو بگيرم براي درد سينه خلاصه ديدم از موعد هم گذشته رفتم ازمايشگاه كاوش و ازمايش خون دادم حالا نسخه نداشتم كه يه بي بي چك انداختم روز 30 پري و ديدم كه منفي بود بعد ازمايش خون كه گفت ساعت 2.30 اماده است من هم بعد از اينكه از محل كارم تعطيل شدم با استرس زياد رفتم  و جواب ازمايش منفي و عدد بتا 3 بود من هم گفتم به جهنم اما چرا پري نمياد خلاصه من بعد از ظهر هم رفتم دكتر و دكتر گفت كه 2 تا امپول ميدم تا باز بشي يه قرص هم ميدم براي درد سينه هات و چرك خشك كن و فيفول ...
15 آذر 1393

بالاخره از شير گرفتمت

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   آترين جونم نميتونم حسم رو برات توضيح بدم هم ناراحتم هم خيلي خوشحالم هميشه يك معذلي به عنوان شير خوردن تو توي ذهنم بود و هر روز هم به خاطر تو كه دروغه اما به خاطر خودم دلم ميخواست بهت شير بدم اما قضيه از شبي شروع شد كه دقيقا 4/9/93 وقتي كه خيلي شير خوردي به من گفتي كه ميخوام روي پاهات بخوابم من هم گذاشتمت روي پاهام و تو زود خوابيدي گفتم كه حالا بلد شدم تو رو روي پاهام بخوابونم از همون شب تصميم گرفتم كه ديگه بهت شير ندمو باز فرداش هم كه نشد بهت شير بدم و آخرين شيرتو چهارشنبه ظهر مورخ 5/9/93 خوردي الان خيلي خوشحالم كه تو خانوم و بزرگ شدي از يك طرفم ناراحتم كه اين احسا...
8 آذر 1393

شيرمادرو هزار مكافات

سلام قوربونت برم عسل مامان خوشكل مامان آنقدر شيرين زبون و ناز شدي كه ادم دوست داره بخورتت  اترين جونم فقط الان يه موضوعي كه منو خيلي ناراحت كرده مسئله از شير گرفتن تو هستش نمي دونم چكار كنم خيلي ناراحتم هر روز وابستگيت به مي مي خوردن بيشتر ميشه و من هم هر روز دل رحم تر از روز قبل ميشم خدايا ازت ميخوام كمكم كني عزيزم مامان بزرگ جوني و خاله اينها يه روز خونه مامان جوني بودند و به من گفتند اگر مي مي هاتو ماتيك پر رنگ بزني و بگي اوف شده ديگه تو سراغ مي مي هم نمياي خلاصه من هم حرف اساتيد رو گوش كردم و شما هم خاله مستانه داشت موهاتو ميبافت و وقتي كه اومدي و اين صحنه رو ديدي يه گريه اي كردي كه نگو و نپرس يعني جيگرم كباب شد آنقدر جيغ زدي ...
26 مهر 1393

شيرين زبون ماماني

آترين جونم امروز خيلي خوشحالم از صبح زود من و بابايي رفتيم و من فوق ليسانس شركت كرده بودم كه به لطف خداي مهربون همين كرج قبول شدم البته سراسري زنجان قبول شدم كه به خاطر بعضي از مسائل نتونستم برم و امروز خلاصه رفتم و ثبت نام كردم هورااااااااااااااااااااااااااااااااا بعد يه كيك گنده خريدم براي همكارام و بعد ازآن يكي از همكارام (آقاي مومني)گفت يه شعر مشيري رو نوشتم براي دخترت كه گفتم شايد خالي از لطف نباشه تو گل سرخ مني تو گل ياس مني(ياسمني) تو چنان شبنم پاك سحري نه از آن پاكتري تو بهاري نه بهاران از توست از تو ميگيرد وام  هر بهار اين همه زيبايي را حسرت باغ و بهارانم نيست اي بهين باغ و بهارانم تو &nbs...
25 شهريور 1393

دخترم روزت مبارک

روزت مبارك عشق من دختر قشنگم هيچوقت يادت نره نجابت و پاكي و عزت نفس رو سر لوحه زندگيت قرار بدي دوست دارم تا هميشه و به وجود دختر زيبايي مثل تو افتخار ميكنم ميگن خداوند به هر كسي به اندازه دلش داده ببين دل من چقدر بزرگه كه خدا تو رو به من داده نازنينم با تمام وجود دوستت دارم . تو زيبا ترين حضور عاشقانه در زندگي من هستي و عاشقانه و بي نهايت دوستت دارم
9 شهريور 1393

گل قشنگم ..... آترین

روزهامو با تو دوست داشتني ترين موجود دنيا ميگذرونم... با تو كه با حضورت زيباترين سكانس هاي زندگي جلوي چشام اومده با تو كه زيباترين فرشته روي زميني خيلي خيلي دوستت دارم دوست داشتنم رو نه هيچ زبوني ميتونه بيان كنه و نه هيچ قلمي ميتونه توصيفش كنه اين روزها روزهاي با تو بودنه ... قيمتي ترين و با ارزش ترين روزهاي خدا واي اگه بدوني تازگيها چقدر با مزه حرف ميزني ميخوام بخورمت من ميگم عموزنجير باف       تو ميگي بلهههه من ميگم كلاغه ميگه          تو ميگي گارگار من ميگم هاپو چي ميگه      تو ميگي فقط يك بار هاپ من ميگم گوشت كو&...
26 خرداد 1393

دلم یه معجزه میخواهد

 نمي دونم چرا هيچ وقت مثل يه بچه  آدم نمي تونم با خدا درد و دل كنم فكر ميكنم خوب اخه من به خدا چي بگم وقتي از تمام زير و روي زندگي من باخبره  هميشه موقع دعا كردن اول از همه مريضها بعد سلامتي خانواده و مخصوصا دختر نازم اما وقتي كه دعام براي همه تموم ميشه ميمونم براي خودم چي بخوام البته نه اينكه اصلا چيزي نمي خوام ها نه اما ميگم خدايا همون چيزي كه تو دلمه بهم بده اما از كلمه معجزه از بچگي خوشم ميومد الان هم ميگم خدايا دلم معجزه ميخواهد با وجود اينكه خيلي چيزهاي خوبي تو زندگيم دارم اما باز منتظر اون معجزت كه ميدانم يه روزي زندگيمو متحول ميكنه هستم (الهي امين) ديوانه شدم خيلي ناراختم بدون دليل اصلا حوصله زندگي...
17 خرداد 1393